مطالب جدید در سایت زیر قرار می گیرند:
www.patoghironi.ir
"نـمی دانــم پـس از مــرگم کسی یـادم کند یانه؟"از"جاوید محمدی"
نـمی دانــم پـس از مــرگم کسی یـادم کند یانه؟
بـــخــوانــد دفــتـر شعـرم، مرا شادم کند یا نه؟
مــنی کـــه بـــا امیــد لـطف یـزدان رفتم از دنیا
نــمی دانم که او گوشی به فریادم کند یا نه؟
هـــر آنکس را که در دنیا زخود رنجانده ام گاهی
نــمی دانـــم زبـنــد خــویـش آزادم کند یا نه؟
اگــر بــا تیـشه ی طـعـنـه بـشـد ویـران دلی از من
نــمی دانــم کــه آن ویــرانـــه آبادم کند یا نه؟
بـه نـاحـق گـر کـه خوردم مالی از طفل یتیم اینک
نمی دانـــم کــه بــا بـخشیدنم شادم کند یا نه؟
اگـرگــردیـد نیــلی صـورتی از سیلی و مُـشـتم
نــمی دانــم گــذ شــتــش خـانه آبادم کند یانه؟
اگـر گـاهی دل مــادر زخـود رنــجــانـده گرداندم
نـــمی دانــم کــه شیرش را حلالم میکند یانه؟
ز فـــرمان پــدر گاهی اگـــرپیــچیده ام سر را
نــمی دانــم کــه با بخشش زلالم می کند یانه؟
اگر حــقی بـه ناحق کرده ام در طول عمر خود
نــمی دانـم کـه صاحب حق خلاصم می کند یانه؟
اگــر گــامی بــه راه کــج نهادم ، پای درظـلمت
نــمی دانـــم کــه پا فکری به حالم می کند یانه؟
دروغــم گــر کــه فــردی را گــرفــتـار بلا گرداند
گــذ شــتـش آنــک آســوده خـیـالم می کند یا نه؟
دل جــاویـــد گــر رنـجـیـده شد از دست این و آن
نــمــی دانــم کـــه دل دور از ملالم می کند یا نه؟
"جاوید محمدی"
"حكایتی از عبید زاکانی"
"حكایتی از عبید زاکانی"
کسی را پدر در چاه افتاد و بمرد
.او با جمعی شراب میخورد.یکی آنجا رفت، گفت: پدرت در چاه افتاده است.
او را دل نمیداد که ترک مجلس کند
. گفت: باکی نیست مردان هرجا افتند.گفت
: مرده است. گفت: والله شیر نر هم بمیرد.گفتند
: بیا تا برکشیمش. گفت: ناکشیده پنجاه من باشد.گفتند
: بیا تا برخاکش کنیم. گفت: احتیاج به من نیست.اگز زر طلاست من بر شما اعتماد کلی دارم
. بروید و در خاکش کنید.
"پیک سبک پا"از محمد علی معلم "
کشور حسن تورا، سر حد پیدایی نیست
گشتن ملک دو عالم حَد چون مایی نیست
گر سفر می کنی ای دل، سفری در خود کن
که به از عالم دل سوختگان جایی نیست
همه چون جام شدم چشم و تماشا کردم
خوشتر از دیدن روی تو تماشایی نیست
هر خط حسن تو، صد معنی پنهان دارد
حیف در شهر دراین مرحله دانایی نیست
دل ما تاب پریشانی عشق تو نداشت
راستی در خور توفان تو، دریایی نیست
حالیا بر ورق گل خط هجران بنویس
که به جز باد صبا، پیک سبک پایی نیست.
"محمد علی معلم"
"فردا ها" از عباسی"
آنجا که
زنگهای خوشبختی
خاموش می شود
در واژگونی بخت
بر آنم
تا به رقص برخیزم
بر ویرانه های خیال
و کودکانه
گوش
به زنگوله ی فرداها بسپارم .
"عباسی"
خرقه آتشین از"مهدی آذری"
خرقه پوشان جفا چون از وفا دم می زنند ؟
خود ستم کارند و از رحم خدا دم می زنند
رو سیاهانند این جامه سپیدان دغل
چون قزح رنگین و از رنگ و ریا دم می زنند
روز و شب مست و خمارند از می انگور باغ
نزد ما از هول آن روز جزا دم می زنند
جای پنهان کارشان جرم وگناه و پستی است
پیش مردم از عزای کربلا دم می زنند
ای بسا در روز محشر خرقه هاشان آتش است
مال مسکین می خورند و از ولا دم می زنند
شهوت و شهوت پرستی در همه آمالشان
پیش ما از ارزش نفس زکا دم می زنند
در عمل هیچ اند و در صحبت چه طوفانها کنند
منبری هستند و از قدر عبا دم می زنند
ما امیریم و اسیر دست این نامردمان
بی حیا هستند و از حجب و حیا دم می زنند.
"مهدی آذری"
"باران"از سیاوش كسرایی"
نمی توانی باران
کز جای برکنی
یا بر تن زمین
با تار و پود سست
پیراهنی ز پوشش رویینه بر تنی
با دانه دانه های پراکنده
با ریزشی سبک
با خاکه بارشی که نه پی گیر
نه نه نمی توانی باران
هرگز نمی توان .
باران ! تو را سزد
کاندر گذار عشق دو عاشق
در راه برگ پوش
حرف نگفته باشی و نجوای همدلی
باران ! تو را سزد
کز من ملال دوری یک دوست کم کنی
می ایدت همین که بشویی
گرمای خون
از تیغ چاقویی که بریده است
نای نحیف مرغک خوشخوان کنار سنگ
یا برکنی به بام
آشفته کاکلی ز علف های هرزه روی
اما نمی توانی زیر و زبر کنی
نه نه نمی توانی زین بیشتر کنی
این سنگ و صخره های سخت را
سیلی درشت باید و انبوه
سیلی مهیب خاسته از کوه .
" سیاوش كسرایی"
"از من بگریزید که می خورده ام امروز "از"همای شیرازی"
با من منشینید که دیوانه ام امشب
ترسم که سر کوی تو را سیل بگیرد
ای بی خبر از گریه ی مستانه ام امشب
یک جرعه آن مست کند هر دو جهان را
چیزی که لبت ریخت به پیمانه ام امشب
بی حاصلم از عمر گران مایه فروغی
گر جان نرود در پی جانانه ام امشب .
"همای شیرازی"
"دل سوخته" از فروغی"
از جمع پراکنده رندان زمانم
در صحنه بازیگری کهنه ی دنیا
عشق است قمار من و بازیگرآنم
با آن که همه باخته در بازی عشقم
بازنده ترین هست در این جمع نشانه
ای عشق از تو زهر است ، به کامم
دل سوخت تن سوخت ، ماندست ملامت
عمری است که می بازم و یک برد ندارم
اما چه کنم عاشق این کهنه قمارم
ای دوست مزن زخم زبان جای نصیحت
بگذار ببارد به سرم سنگ مصیبت
من زنده از این جرمم و مجرم به مجازات
مرگ است مرا گر بزنم حرف ندامت
باید که ببازم ، با درد بسازم
در مذهب رندان این است نمازم
من در بدر عشقم و رسوای جهانم
چون سایه به دنبال سر عشق روانم
او کهنه حریف من و من کهنه حریفش
سرگرم قماریم من و او روسر جانم
باید که ببازم ، با درد بسازم
در مذهب رندان ، این است نمازم ...
"فروغی"
"دوبیتی ازمولوی"
از خوردن آدمی زمین سیر نشد
گفتیم چو به پیری برسیم توبه کنیم
بسیار جوان مرد و کسی پیر نشد .